شاد، خنده رو، خندان، خنده کننده، درحال خندیدن، خنداخند، سبک روح، ضاحک، منبسط، شکفته، خنده رو، خندناک، ضحوک، خندندهبرای مثال من چو لب ژاله شدم خنده ناک / جامه به صد جای چو گل کرده چاک (نظامی۱ - ۲۸)
شاد، خنده رو، خَندان، خنده کننده، درحال خندیدن، خَنداخَند، سَبُک روح، ضاحِک، مُنبَسِط، شِکُفتِه، خَندِه رو، خَندناک، ضَحوک، خَندَندِهبرای مِثال من چو لب ژاله شدم خنده ناک / جامه به صد جای چو گل کرده چاک (نظامی۱ - ۲۸)
نام قریه ای است در راه هرات قریب به غوریان. (از انجمن آرا) (آنندراج). دهی از دهستان مرکزی بخش حومه شهرستان کاشمر است که 852 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
نام قریه ای است در راه هرات قریب به غوریان. (از انجمن آرا) (آنندراج). دهی از دهستان مرکزی بخش حومه شهرستان کاشمر است که 852 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
خوشنام. نیکنام. که نامش پایدار و جاویدان باشد. بلندآوازه: کرد عتبی با کسائی همچنان کردار خوب ماند عتبی از کسائی تا قیامت زنده نام. سوزنی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). جاودان ماند کریم از مدح شاعر زنده نام زین بود شاعرنوازی عادت و رسم کرام. سوزنی (ایضاً). باش ممدوح بسی مادح که ممدوحان بسی زنده نامند از دقیقی و کسائی و شهید. سوزنی (ایضاً). رجوع به مادۀ بعد شود
خوشنام. نیکنام. که نامش پایدار و جاویدان باشد. بلندآوازه: کرد عتبی با کسائی همچنان کردار خوب ماند عتبی از کسائی تا قیامت زنده نام. سوزنی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). جاودان ماند کریم از مدح شاعر زنده نام زین بود شاعرنوازی عادت و رسم کرام. سوزنی (ایضاً). باش ممدوح بسی مادح که ممدوحان بسی زنده نامند از دقیقی و کسائی و شهید. سوزنی (ایضاً). رجوع به مادۀ بعد شود
خنده دارنده. مضحک. مضحکه. خنده آور. (یادداشت بخط مؤلف) : خنده دار اینجاست که او خود زشتی کرد و توقع نیکی دارد. - خنده دار بودن، مضحک بودن. موجب خنده بودن
خنده دارنده. مضحک. مضحکه. خنده آور. (یادداشت بخط مؤلف) : خنده دار اینجاست که او خود زشتی کرد و توقع نیکی دارد. - خنده دار بودن، مضحک بودن. موجب خنده بودن
کنایه از لب و دهان معشوق. (آنندراج) : که مهر از خنده گاه شیشه بردار ز ابر خشک لعل تر فروبار. حکیم زلالی (از آنندراج). فکرت او خنده گاه دوست را ماند بدانک چون خلیل از نار گلبرگ رطیبش یافتم. خاقانی
کنایه از لب و دهان معشوق. (آنندراج) : که مهر از خنده گاه شیشه بردار ز ابر خشک لعل تر فروبار. حکیم زلالی (از آنندراج). فکرت او خنده گاه دوست را ماند بدانک چون خلیل از نار گلبرگ رطیبش یافتم. خاقانی
متبسم. شاد. ضاحک. خرم. (یادداشت بخط مؤلف) : دایم تازه روی و خنده ناک باش. (قابوسنامه). بشکر و تحیت زبان برگشاد هزاران هزار آفرین کرد یاد. پس از سجده شد تازه وخنده ناک چنین گفت کای مردم مصر پاک. (یوسف و زلیخا). ترا سخن نه بدان داده اند تا تو زبان درافکنی بخرافات خنده ناک حجی. ناصرخسرو. خداوند حمی یوم غبی را بحکایتهای خنده ناک و بازیهای عجب و الحان طرب فزای دل خوش کنند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). خشم که حرارت را بفروزاند آن را نخست بشنوانیدن سخنهای خوب و غذاها و حکایتهای خنده ناک و بازیهای عجب و حاضر کردن دوستان و کسانی که با ایشان انس کند علاج کنند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). من چو لب لاله شده خنده ناک جامه بصد جای چو گل کرده چاک. نظامی. نمودند کین زعفران گونه چاک کند مرد را بی سبب خنده ناک. نظامی. چو بی زعفران گشته ای خنده ناک مخور زعفران تا نگردی هلاک. نظامی. خنده ناک، ضاحک. (عرض نامۀ باباافضل کاشی)
متبسم. شاد. ضاحک. خرم. (یادداشت بخط مؤلف) : دایم تازه روی و خنده ناک باش. (قابوسنامه). بشکر و تحیت زبان برگشاد هزاران هزار آفرین کرد یاد. پس از سجده شد تازه وخنده ناک چنین گفت کای مردم مصر پاک. (یوسف و زلیخا). ترا سخن نه بدان داده اند تا تو زبان درافکنی بخرافات خنده ناک حجی. ناصرخسرو. خداوند حمی یوم غبی را بحکایتهای خنده ناک و بازیهای عجب و الحان طرب فزای دل خوش کنند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). خشم که حرارت را بفروزاند آن را نخست بشنوانیدن سخنهای خوب و غذاها و حکایتهای خنده ناک و بازیهای عجب و حاضر کردن دوستان و کسانی که با ایشان انس کند علاج کنند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). من چو لب لاله شده خنده ناک جامه بصد جای چو گل کرده چاک. نظامی. نمودند کین زعفران گونه چاک کند مرد را بی سبب خنده ناک. نظامی. چو بی زعفران گشته ای خنده ناک مخور زعفران تا نگردی هلاک. نظامی. خنده ناک، ضاحک. (عرض نامۀ باباافضل کاشی)